۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

اينجا فروشگاه اسباب بازي بچه هاست ؟

عروسك مو طلائي: اي كاش من را يك دختر مهربان بخرد و هر روز موهايم را شانه كند و شبها برايم لالائي بخواند .
خرس پشمالو: اي كاش يك بچة شيطان من را بخرد و آنقدر كثيفم كنه كه مادرش هر شب من را در ماشين لباسشوئي بياندازد .
ماشين پليس سياه: من دوست دارم يك پسر مرا بخرد و من برايش با صداي بلند آژير بكشم .
ماشين باري كوچك: من دلم مي خواهد مال يك پسر كوچولو باشم كه توي باربرم اسباب بازي بريزد و من را راه ببرد .
تفنگ آب پاشي: من دوست دارم به تمام بچه هاي جيغ جيغو آب بپاشم .
توپ قلقلي: من دلم مي خواهد آنقدر قل بخورم تا به آخر دنيا برسم !
اينها همة درد و دل هاي اسباب بازيها نيست فقط يه گوشه از اونه ، مگه نه ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر